معادن من بچه هایم هستند: با فرزانه معصومی، مدیر معدنی
سال ۱۳۹۴ یک سری مصاحبه با زنان شاغل برای مجله زنان امروز انجام دادم، که خودم خیلی دوستشان دارم. این مصاحبه با فرزانه معصومی، مدیر معدنی، پاییز ۱۳۹۴ منتشر شده. متاسفانه آرشیوی از نسخه چاپشده مجله در دسترس نیست، بنابراین ممکن است که مصاحبه نهایی با تغییراتی منتشر شده باشد. استفاده از این مطلب با ذکر نام نویسنده و مجله زنان امروز آزاد است.
زنان امروز، آزاده اکبری، پاییز ۱۳۹۴- اولین بار نامش را وقتی میشنوم که همسرم با عجله صبحانه میخورد تا به جلسهای برسد. «چرا اینقدر زود جلسه گذاشتید؟» همسرم توضیح میدهد که خانم معصومی ساعت جلسه را تغییر داده تا بتواند بهموقع به خانه برگردد و به فرزندش شیر بدهد. جا میخورم. «همه مردها قبول کردند؟» همسرم با لبخند سر تکان میدهد. میدانم که غیر از خانم معصومی همه اعضای جلسه مردند و برایم جالب است که تصمیم گرفتهاند با یک مادر شاغل اینطور همراهی کنند. حضور یک زن در جمع مدیران معدنی کشور، شغلی که به باور مردم و مسئولان کاری مردانه است، به خودی خود هیجانانگیز است. علاوه بر آن، بسیار کنجکاو میشوم تا زنی را ببینم که توانسته در سطوح مدیریتی بالا چنین فضای برابری هم ایجاد کند.
وقتی خاطره را برایش تعریف میکنم، لبخند میزند. میپرسم «چطور راضیشان کردید؟» از ته دل میخندد «مگر جرأت داشتند مخالفت کنند؟». کمی که میخندیم صورتش جدی میشود، «من همه را توجیه کرده بودم که من فقط شغلم معدنداری نیست دو تا شغل دیگر هم دارم و اگر میخواهید من در جمع شما باشم، به آن دو شغل دیگر من هم احترام بگذارید. همه فکر کردند شرکت دیگری دارم یا جایی جلسهای هست. اما من گفتم من باید هم مادر خوبی باشم و هم همسر خوبی. همه هم واقعاً احترام گذاشتند.»
صدایش رسا و فارسیاش بسیار شمرده و شیواست. دست راستش را بسته، «پاگشای سه تا عروس بود و داشتم گوشت خرد میکردم. فکر کنم زیادی به دستم فشار آمد. تاندونها کشیده شده». چندبار تأکید میکند که غذای خانهاش را فقط خودش درست میکند. با لحن متقاعدکنندهای حرف میزند و از بازگویی جزئیات زندگیاش واهمه ندارد. فرزانه معصومی متولد سال ۱۳۴۷، مدیرعامل و رئیس هیات مدیره چند شرکت معدنی است. شرکتهای تحت مدیریتش چندین پروانه بهرهبرداری معادن سنگ آهن در زنجان، سیرجان، سنگان و دیگر نقاط کشور دارند. شرکتش تنها در معدن سنگان در فاصله سالهای ۱۳۹۱-۹۲ تا یک میلیون تن صادرات ماده معدنی داشته و یکی از بزرگترین معادن فعال کشور را اداره میکند.
«صبح ساعت شش بیدار میشوم. صبحانه درست میکنم. غذای مدرسه بچهها را آماده میکنم. ساعت هفت بچهها باید از خانه بیرون بروند. هر دوی بچههایم مثل بچه کشاورزها شش صبح بیدارند؛ حتی روزهای تعطیل. هشت و نیم شب میخوابند و صبح زود بیدار میشوند. تا پرستار پسرم بیاید، بازی میکنیم و بعد من از هشت و نیم تا پنج بعدازظهر دفترم. وقتی برمیگردم غذا درست میکنم». همینطور که برنامه روزانهاش را تعریف میکند تلفن زنگ میزند. عذرخواهی میکند و میگوید تلفن از مهد بچههاست و حتماً باید جواب بدهد.
مکالمه تلفنی را زود تمام میکند و ادامه میدهد، «دوست دارم جو خانه شاد باشد. بچهها همیشه مشغول بازی هستند. از اول مهر امسال که دخترم کلاس اولی شده من همکلاس اولم شروع شده. درگیر مشق و دیکته و اینها میشویم. تا ساعت هشت و نیم با بچهها هستم. گاهی هم تلفنهای کاری دارم. این روزها هم به خاطر توامانی رکود و تورم و فشار دولت بر بخش معدن، بعضی روزها تا ده و یازده شب کار میکنم اما وقت بچهها مال خودشان است».
معصومی در شهر درود در استان لرستان به دنیا آمده است. وقتی از درود تعریف میکند چشمهایش میدرخشد، «شهرم را خیلی دوست دارم اما به خاطر گرفتاریهای تهران خیلی نمیتوانم سر بزنم».
«در شهرستان درسخواندن مثل بچه تهرانیها نبود. ما خودکفا بودیم. از همان هفت سالگی خودمان یک لقمه نان و پنیر دستمان میگرفتیم و راه میافتادیم. هیچکس هم ما را نه میبرد و نه میآورد. معلم کلاس اولم زنعمویم بود و خیلی به من میرسید».
معصومی ۱۰ ساله بود که انقلاب شد و خانوادهای انقلابی داشت، «در سالگرد ملیشدن صنعت نفت یک مقاله خیلی قشنگ در صف خواندم که دو تا از معلمها را به گریه انداخت». مهمترین خاطره معصومی از دوران کودکی و نوجوانیاش کتابهای زیادیست که میخوانده، «اصلا قابل مقایسه با الان نبود. هفتهای چهار تا کتاب میخواندم. زمان انقلاب مردم خیلی اهل کتاب و روزنامه و مسائل سیاسی و اقتصادی بودند تا جنگ شروع شد. در هیچ دهه دیگری اینطور وفور کتابخوانی نبود».
«در روزهای جنگ که ما نزدیک به مناطق جنگی بودیم و برق میرفت، یک چراغ لامپا نفتی روشن میکردیم و با خواهرهایم زیر لحاف جلدجلد کتابها را با هم عوض میکردیم. بیشتر رمان میخواندیم. تا ۱۵ سالگی اغلب رمانهای بزرگ دنیا را خواندم.»
وقتی میپرسم خانواده متوسطی داشتهاید میگوید «به لحاظ مالی متوسط» اما خیلی زود حرفش را تصحیح میکند «ولی به لحاظ فرهنگی متوسط نبودیم. پدرم شرکت نفتی بود و اوائل انقلاب خودش را بازخرید کرد و یک مغازه زد. مادرم هم خانهدار بود اما چون پدرم در شرکت نفت در محیطی بینالمللی کار میکرد، تفکرش چیزی ورای تفکر زمان خودش بود. اهل زور و استبداد نبود. ما خواهر و برادرها هرکدام یک عقیده داشتیم ولی او هیچگاه به ما فشار نمیآورد همیشه فقط حمایتمان میکرد. آن دوره را با هیچ چیز عوض نمیکنم.»
«با وجود این که پدرم به ما میرسید و پول توجیبی داشتیم، من برعکس خواهرهایم از ۱۳-۱۴ سالگی کار میکردم. خیاطی یاد گرفتم. پدرم هم برایم یک چرخ خیاطی خرید. تابستانها در خانه برای فامیل و آشنا لباس میدوختم و ازشان پول میگرفتم. درآمد خوبی داشتم و کار برایم خیلی جالب بود. تابستانها با درآمدم هرچیز که دوست داشتم میخریدم. استقلالم را خیلی زودتر از بقیه خواهر و برادرهایم به دست آوردم.»
«من دوست نداشتم به کسی از لحاظ مالی متکی باشم. وقتی میرفتیم خرید برای خواهر بزرگترم کفش و لباس بهتر را میخریدند، بعد خواهر بعدیام .من آخری بودم و ممکن بود چیزی که من دوست داشتم را برایم نگیرند. وقتی درآمد داشتم میرفتم چیزی که دوست داشتم میخریدم.»
«وقتی سال ۶۷ وارد دانشگاه شدم، از همان روز اول کار کردم. هیچ وابستگی مالی به پدرم نداشتم. آمدم کرج حسابداری بخوانم که بتوانم از خانواده مستقل باشم. خیلی راضیم از تصمیمی که گرفتم. همان سالهای اول شروع کردم به تجارت. سالهای ۷۳ و ۷۴ اولین پارتی جنسهایم را صادر کردم. ماکارونی و رب میفرستادم به روسیه.»
برایم عجیب است که چنین کالایی را برای چنین کشوری انتخاب کرده،«اخوی من رفته بود روسیه برای ادامه تحصیل و موفق نشد. آن موقع هم تجارت با روسیه خیلی خوب بود. من با اعتباری که در شرکتهایی که در آنها کار میکردم داشتم، مواد غذایی را با چک میخریدم و در دو سه کانتینر میفرستادم. کار کوچکی بود ولی در سنی که من داشتم به عنوان یک خانم تنها، چنین کاری خیلی متفاوت محسوب میشد.»
«خیلی کار کردم». به گذشته که فکر میکند لبخند از لبش محو نمیشود، «در لرستان پخش مواد آرایشی بهداشتی داشتم. از سال ۷۸ در شرکت پامچال آسیا استخدام شدم که همسرم عضو هیات مدیرهاش بود. آنجا به عنوان مدیرمالی استخدام شدم و یک کار اساسیِ مالی را پایهگذاری کردم. خیلی خوب پیش رفتم و مورد توجه قرار گرفتم. همان سالها بود که ازدواج کردم».
اما حتی در ازدواج هم استقلال برایش حیاتی است. یک سال بعد از شرکت همسرش بیرون میآید و در جای دیگری استخدام میشود. براساس یک اتفاق، دوست مشترکی به معصومی و همسرش پیشنهاد سرمایهگذاری در معادن میدهد. سال ۸۲ آنها شرکت خودشان را تاسیس میکنند و وارد عرصه معدن میشوند.
«یک سال در کتابخانه سازمان صنعت و معدن جزوه و کتاب میخواندم تا بفهمم اصلاً معدن یعنی چه. کمی که سردرآوردم شروع کردم به گرفتن گواهی کشف و بهرهبرداری. از آن تاریخ تا امروز نزدیک به ۱۲ پروانه بهرهبرداری در کشور گرفتهام که خود من برنامهریزی، قرارداد اکتشاف، گواهی کشف و رفتوآمدهای وزارتخانهاش را انجام دادهام. یکی از قدیمیترین خانمهای بخش معدنم».
از او میپرسم که این اولین بودن تأثیری بر رفتار همکاران و مسئولین داشته؟ «کار در معدن کار در جاهای دورافتاده ست. اوایل عجیب بود که خانم کار معدن بکند. برایشان دور از ذهن بود. کمی تمسخر بود در رفتارشان. یادم میآید در معدن مس رفسنجان برای کار اکتشافی رفته بودم و دو تا مهندسی که با من کار میکردند میخندیدند که تو تا کجای کوه میخواهی با ما بیایی؟ یکیشان بهم گفت دارم دنبال مار میگردم بیندازم زیر پایت ببینم همینطور ادامه میدهی یا نه. من هم گفتم اگر شما بترسی من هم میترسم اگر ادامه بدهید من هم میآیم.»
«از اینجور کارها زیاد کردهام. در گرمای ۴۵ درجه بندرعباس میرفتم پیجویی معدن. یعنی باید در محدوده پیاده بگردید تا آثار معدن را ببینید. معمولاً کشاورزها و چوپانها پیجوهای خوبی هستند ولی من حتی این کار را هم کردم.»
«زمانی که من کار اکتشافی میکردم، آقای مهندس اسماعیلی مدیرکل اکتشافات بودند. هیچوقت بابت این که من زن بودم خرده نگرفت؛ همیشه هم خوشحال بود. میگفت خوشحالم که تو را به عنوان یکی از فعالترین آدمهای بخش معدن کشور میبینم. شاید برای دو سه سال من هر روز پشت در اتاقش بودم تا کارهای اکتشافیام را هماهنگ کنم. شاید هم شانس من بود که در آن دوره آدم خوشخلق و بلندنظری در مسند بود.»
اما وقتی از برخورد مردم حرف میزند انگار دیگر هیچ گلهای ندارد، «آن موقع معادن کمبهره بود. چیزی نبود؛ آتشی بود و یک قوری و چند تا استکان. حتی نمیگذاشتم کارگرها به خجالت پذیرایی بیفتند. در همان استکان خودشان چای میخوردم. دلم نمیخواست فکر کنند من تافته جدابافته هستم. در کار معدن خیلی راحت جا افتادم. بیشتر از آقایان دوستم دارند. کارگرها راحتتر به من زنگ میزنند چون به حرفشان گوش میدهم.»
غرور در صدایش موج میزند وقتی از کارگرهایش میگوید، «ایجاد ۱۲۰۰ شغل کار راحتی نبود. من احساس میکنم رفتارم با نیروهای زیردستم طوری بوده که بهتر از آقایان همکارم جواب گرفتهام. با آنها صمیمیام. مثل خواهر برادرهایم هستند، دعوایشان میکنم اما دوستیمان هم پابرجاست».
قبلاً شنیدهام که در یک معدن کارگرها راضی نمیشدهاند حقوقشان را از یک زن که مدیر حسابداری بوده بگیرند. از او میپرسم که چنین تجربههایی داشته؟ «هیچوقت. خیلی از خانمها و آقایان نگاه از بالا به پایین دارند. مردهایی که موقعیت دستپایین دارند این را نمیپذیرند چون به هرحال تفکرشان مردسالاری است. اگر از روبرو با مردها برخورد کنی نه بالاتر و پایینتر، خیلی خوب میشود با هم کار کرد. اما اگر دستوری رفتار کنی و پاییندست بودنشان را به رخشان بکشی این مشکلات پیش میآید. کارمند خود من در بندرعباس با کامیوندارها مشکل پیدا کرد. وقتی جویا شدم دیدم بالادستی و زورمدارانه برخورد کرده. این کارمند مرد بود. این رفتار مرد و زن ندارد. نگاه آدم باید درست و منطقی باشد. وگرنه که من شده پول کامیوندار را دوسه ماهه پرداخت کردهام و هنوز راننده بار من را برده.»
با این حجم کاری و معادن پراکنده در سراسر ایران معصومی گاهی تا هفتهای سه روز در سفر است، « پدرم دیدگاه خوب را به من داد. وقتی من کتاب میخواندم که تفکرم شکل بگیرد پدرهای دیگر شاید اجازه نمیدادند بچههایشان تا سر کوچه بروند. محدودیتهای عقیدتی و قومی خیلی زیاد بود اما پدرم اجازه میداد هر کاری که باعث رشد فرهنگی ما میشد انجام بدهیم. بعد هم همسرم نقش خیلی مهمی داشته و فضا را برای من خیلی راحت کرده. همیشه به هم احترام گذاشتهایم و هماهنگ بودهایم».
«به همسرم گفتهام بیا وقتی پیر شدیم یک سازمان مردمی مخصوص سالمندان یا کودکان بیسرپرست راهاندازی کنیم که دوران پیری هم با هم جایی را اداره کنیم.» میخندد. میگویم بچهها حتماً در دوران کهولت کنارش خواهند بود. خیلی جدی جواب میدهد، «جبران خلیل جبران میگوید شما مالک بچههایتان نیستید، این بچهها امانت هستند. واقعاً پدر ومادر نمیتوانند مالک بچههایشان باشند. وظیفه دارند که بچهها را خودساخته پرورش بدهند تا وجود خودشان را کشف کنند.»
خیلی دوست دارد یاس، دخترش هم خودکفا و مستقل باشد. به دخترش گفته تابستان سال بعد که خواندن و نوشتن یاد گرفته باید بیاید و در دفتر کار کند، اما با مهربانی مادرانهای میگوید که هنوز برای فشارآوردن زود است، «بچهها آزادند اسباببازی و لباس انتخاب کنند. کاری ندارم که این دخترانه و آن پسرانه است».
این باور وجود دارد که زنهایی که از لحاظ قدرت اجتماعی متفاوتند، معمولا در روابظشان با زنهای دیگر تنها میمانند، «خب من مثل زنهای خانهدار نمیتوانم حرف بزنم. من این تجربه خانمانه را خیلی ندارم. چیزهایی میگویند که من اصلاً ندیدهام. ازشان میپرسم این چیه؟ و به من میخندند. اما خانه پرمهمانی دارم و اغلب دوستانم هم خانهدارند و ارتباطمان هم خیلی خوب است. شاید اطلاعات زنانه نداشته باشم اما آشپزی و پذیراییام خیلی خوب است». برای بار چندم مرا به خانهاش دعوت میکند.
ارتباط خوبش با زنها تنها در دوستی و کار محدود نمیماند. نائب رئیس هیات مدیره کمیته بانوان معدنکار در خانه معدن ایران است که ۸۰ عضو دارد و زنان از بخشهای مختلف پژوهشی، معدنکاری، مهندسی و مدیریت در آن فعالند. به دنبال این هستند که معادن متروکه اطراف تهران را شبیه پارکهای فناوری تجهیز کنند تا دانشجویان دختر پیش از ورود به بازار کار تجربه کار در معدن را داشته باشند، «دلم میخواهد فارغالتحصیل گیج و گنگ نباشند. کار کرده باشند».
وقتی دولت احمدینژاد ورود زنان به رشته معدن را ممنوع کرد، معصومی جز زنانی بود که با دولت وارد مذاکره شد تا این دستورالعمل را ابطال کند، «در یک جلسه با نمایندگان مجلس گفتم وقتی با این نوع تفکر۵۰ درصد آدمهای این کشور را کنار میگذارید، اقتصاد کشور فلج میشود. وقتی این کار را کنید بار آن ۵۰ درصد روی دوش بقیه میافتد و با تورمی که در کشور هست باعث فشار مضاعف، بیبندوباری، دزدی و فساد میشود. ۵۰ درصد جمعیت این کشور تقریباً در درآمد ملی نقشی ندارند. اگر سرانه را حساب کنید یک نفر خرج دو نفر را میدهد. این غلط است. هر نفر باید سرانه خودش را دربیاورد. حداقل ۳۰ درصد این ۵۰ درصد باید کار کنند. اینطوری سرانه ملی بالا میرود. در یک همایش هم مسأله را کارشناسی بررسی کردیم و گزارشش را به مرکز پژوهشهای مجلس دادیم. بیشتر از همه هم مجمع تشخیص مصلحت به ما کمک کرد.»
این روزها هم مشغول فعالیت در انجمن مدیران زن است که تلاش میکند با آموزش نخبگان زن، تعداد مدیران زن را در بدنه تصمیمگیری حقوقی، اجرایی و مجلس شورای اسلامی افزایش دهد. با امیدواری از افق ۱۴۰۴ حرف میزند که طبق آن زنان باید عهدهدار ۳۰ درصد مشاغل بالا به پایین باشند.
از حرفهایش پیداست که ایجاد شغل از اولویتهای حرفهای اش است و در این روزهای رکود بازار معدن بسیار سختی کشیده، «وقتی من در منطقه سنگان هزار تا شغل ایجاد کردم، هزار تا قاچاقچی کم شد. سال ۸۲ وقتی من کارم را در آنجا شروع کردم، مردم منطقه مواد مخدر را میبلعیدند و این طرف مرز دفع میکردند. زمانی که معدن راهاندازی شد، هفت هزار شغل مستقیم و ۳۵ هزار شغل غیرمستقیم ایجاد شد. یعنی کل منطقه سنگان و خواف تغییر کرد. قبلاً مردم حاشیهنشین زیر آفتاب داغ مینشستند ولی امروز اصلاً چهره منطقه عوض شده. حالا داریم دوباره همان آدمها را برمیگردانیم سر خانه اول. این بیدرایتی و بیخردی است آنهم در یک منطقه حساس مرزی و استراتژیک. چطور میشود ما سرمایهگذاری کنیم و هر دو سال تدبیر وزارتخانه عوض شود».
از او میپرسم هیچوقت خسته شده است؟ «وقتی حرفهایم را نمیشنوند خیلی عصبانی میشوم. یک سال است از معاون وزیر وقت ملاقات میخواهم و وقت نمیدهند. شاید چون میدانند جوابی برای حرفهایم ندارند.»
تا به حال به رفتن فکر کرده؟ «ما روی زمین سرمایهگذاری کردهایم، دلم هم روی زمین است. معادن من بچههای من هستند. هر روزی که تعدیل نیرو کردم تا صبح نخوابیدم. رفتن کار سختی نیست. چرا باید بروم؟ ترجیح میدهم مبارزه کنم. رؤیاهای بچههای من باید در همین کشور تحقق پیدا کند. وقتی یاس چیزی میخواهد، به او میگویم به زودی در ایران اینها را خواهیم داشت».
از آرزوهای خودش میپرسم. با لبخند امیدوارانهای میگوید «دوست دارم سرپا باشم و عروسی بچههایم را ببینم. چون خیلی دیر بچهدار شدهام».
خیلی زود آرزویش را کامل میکند، «غیر از این آرزوی شخصی، دوست دارم از طریق کانون مدیران زن بحث بیمه زنان را به سرانجام برسانیم. این مسأله اقتصاد ما را معیوب کرده و سهم زنان از آن مشخص نیست. کار زنان در درآمد سرانه ملی حساب نمیشود و همه پای مردها نوشته میشود. خانمهایی که شبانه شوهرشان از خانه بیرونشان کرده، شوهر ول کرده و رفته و معتاد بوده، خانم کار کرده و همه جوره زحمت کشیده ولی درآمدش اصلاً دیده نشده. این تبعیض از تبعیض سفیدپوستها علیه سیاهپوستها بدتر است. باید رفع تبعیض شود. خانمها باید حق حرفزدن داشته باشند.»
زنان امروز، آزاده اکبری، پاییز ۱۳۹۴