پلی برای ماندن، نه رفتن: با لیلا عراقیان، طراح پل طبیعت تهران
سال ۱۳۹۴ یک سری مصاحبه با زنان شاغل برای مجله زنان امروز انجام دادم، که خودم خیلی دوستشان دارم. این مصاحبه با لیلا عراقیان، طراح پل طبیعت تهران، پاییز ۱۳۹۴ منتشر شده. متاسفانه آرشیوی از نسخه چاپشده مجله در دسترس نیست، بنابراین ممکن است که مصاحبه نهایی با تغییراتی منتشر شده باشد. استفاده از این مطلب با ذکر نام نویسنده و مجله زنان امروز آزاد است.
زنان امروز، آزاده اکبری، پاییز ۱۳۹۴– برای پیداکردنش بر پل طبیعت زحمت چندانی نکشیدم. تکیهداده بر میلههای پل در پسزمینهای از کوههای البرز رو به یک عکاس لبخند میزد. عکاس چندین بار از او خواست تا جایش را عوض کند، اما او انگار که به دوربین عادت کرده باشد، راحت میایستاد و اعتراضی نمیکرد. من سومین مصاحبۀ آن روزش بودم. صبح یک سخنرانی در دانشگاه تربیت مدرس کرده بود و بعداً به من گفت که مصاحبه با شبکه العالم و اسوشیتدپرس را رد کرده است. مردمی که از کنارش رد میشدند غرق در پیادهروی عصرگاهی خود بودند. کسی شاید فکر نمیکرد که این دختر جوان طراح پلی باشد که بر آن میگذرند.
لیلا عراقیان، پل طبیعت را در ۲۵ سالگی طراحی کرد. این پل ۲۷۰ متری که دوهزار تن وزن دارد، دو بوستان تهران را بر فراز بزرگراه مدرس به هم وصل میکند. پل طبیعت جایزههای داخلی زیادی گرفت اما پس از جایزۀ بینالمللی آرکیتایزر A+ بود که عراقیان تیتر رسانههای داخلی و خارجی شد. در ایران او را برنده «معتبرترین جایزه معماری جهان» اعلام کردند. نام و تصویرش در رسانههای اجتماعی دستبهدست شد و حجم این توجه ناگهانی چنان بالا رفت که عراقیان در صفحۀ رسانۀ اجتماعیاش اعلام کرد که او فقط یک جایزه بین المللی گرفته نه معتبرترین جایزه جهان را.
خودش هم از این همه اقبال شگفتزده است. علت اصلی این میزان از توجه خبری را زن بودن و جوان بودن خودش میداند: «پروژههای دیگری هم در ایران بودهاند که در سطح بینالمللی مطرح شدهاند و حتی جایزههای مهمتری هم گرفتهاند، اما تبدیل نشدند به چیزی که در وایبر پخش شود یا همه دربارهاش بنویسند.»
گرچه عراقیان با تحکم این را رد میکند، خیلیها شیفته چنین توجهی هستند: «هر چقدر آدم صداقتش بیشتر باشد جای سفتتری میایستد. چیزی برای از دست دادن ندارم که دروغ بگویم. از آدمهای متوهم خوشم نمیآید و صداقت را دوست دارم. »
چرا اینقدر مهم است که یک زن جوان پل بسازد؟ میخندد: «سوالهای سختی میپرسید.» کمی فکر میکند : «نمیدانم، شاید چون کمتر پیش میآید. ولی این مسئله که من طراح پل شدهام نتیجه یک خوششانسی بزرگ بود که در زمان درست، کنار آدمهای درست در جای درست بودهام. یعنی مدیران مجموعه اراضی عباسآباد تصمیم گرفتند مسابقۀ طراحی پل برگزار کنند، درست همانموقع ما مشغول پروژههای آمفیتئاتر آب و آتش و بازار گل در همین مجموعه بودیم. قبل از آن هم پل ابریشم دو را همینجا ساخته بودیم و به همین دلیل ما را دعوت کردند». چندین بار روی نقش پررنگ شریکش تأکید میکند و اینکه در فاصلۀ چهارسالی که در کانادا بوده و درس میخوانده، شریکش بوده که مراحل ساخت پل را پیگیری کرده است. هیچ تردیدی ندارد بگوید که سروکله زدن با پیمانکاران و وصول پرداختها بر عهده شریکش بوده: «باز هم قسمتهای مردانه کار را یک مرد داشت پیگیری میکرد».
همانطور که روی پل راه میرویم، عذرخواهی میکند و از تابلوهای شهری روی پل با گوشی همراهش عکس میگیرد: «اینها را باید بردارند. قرار نیست اینجا این همه شلوغ باشد. مردم روی پل طبیعتاند، اینجا دیگر تبلیغ پل را نمیخواهد». از سطل آشغالها هم عکس میگیرد. بعد از نورهای روی پل عکس میگیرد: « در طراحی ما نورپردازی بیرونی پل اصلا به این شکل نبود.»
در کافه روی پل که مینشینیم، قبل از آنکه چیزی سفارش بدهیم برایمان چای و شیرینی میآورند. کارکنان کافه او را به نام صدا میزنند و خوشامد میگویند. اینجا او را خوب میشناسند. دوباره حرف از شهرت میشود و او تأکید میکند که موفقیتش حاصل تلاش یک تیم بوده است. میپرسم اگر اینطور است پس چرا او چهره این تیم شده؟ همین سؤال کافیست تا از ایدههایش دفاع کند، از سالهایی که وقت گذاشته و چندین و چند بار طراحی پل را عوض کرده است. به هر حال در همه پروژه ها نام معمار اصلی مطرح میشود و اینجا هم استثنا نیست.
برای عراقیان پل جایی است برای ماندن نه رفتن. پل طبیعت پلی ست برای آدمها. پلی که بشود در آن ایستاد و راه رفت و نگران نبود. انگار نگاه کردن به شهر و ماشینها و کوه از بالا، از اضطراب معمول زن بودن میکاهد و جایش را میدهد به آرامشی برای دوست داشتن تهران. از عراقیان میپرسم که به عنوان یک زن تجربهاش از تهران چطور بوده. اول میگوید که تجربهاش بیشتر مربوط به آدمها میشود اما کمی بعدتر میگوید مردی که در پیادهروهای تهران راه میرود نباید نگران باشد که مرد بغلی به او متلک بگوید ولی او به عنوان یک زن مسلماً چنین چیزی آزارش میدهد: «ولی این به در و دیوار شهر ربطی ندارد». جذابیت پل هم برای او بیشتر در منظرۀ زیبایش نهفته است: «دفتر نقش جهان پارس خیلی سال پیش اتصال این دو پارک را در طرح کلی خود دیده بود. مهندس میرمیران این پل را به عنوان گذرگاه پیاده پیشبینی کرده بود و اصلاً به همین دلیل هم برایش مسابقه گذاشتند. پس وجود این پل پیاده ربطی به من یا زن بودنم ندارد.»
ویژگیهای معمارانه پل اما چیزیست که طراحی آن را منحصربفرد میکند: «برایم جذاب بود که معماری و سازه یکی باشد. الان کسی میآید ساختمان را معماری میکند و بعد مهندسین سازه به آن ستون اضافه میکنند اما من به این یکیبودن معماری و سازه علاقه دارم. در شرکتمان هم که متخصص سازههای پارچهای است تلفیقی از معماری و سازه داریم.»
اما هیچ قبول نمیکند که پلی که ساخته «زنانه» است: «حتی اگر این تحلیل هم در مورد من وجود داشته باشد، خودم نمیتوانم چیزی دربارۀ آن بگویم. در طراحی من تجربۀ انسان از فضا مهم است ولی خیلی معمارهای مرد هم همین اهمیت را قائلند. »
مهمترین ویژگی پل نه زن بودن طراح آن است، نه آشتی آن با عابران پیاده: «من در معماری پیچیدگی را دوست دارم. حالت پیچیدگی، شروع کردن از یک سطح و رسیدن به سطح دیگر. این که موقع راه رفتن انتهای مسیر را نبینید. میتوانید این پل را به چندین شکل مختلف و هربار یک طور تجربه کنید. این پیچیدگی همیشه در کارهای من بوده حتی در پروژه های دانشجوییم ».
به خاطر همین علاقه به پیچیدگی فیلمهای اصغر فرهادی را دوست دارد: «چون باید چندبار نگاهشان کرد تا پیچیدگیهای روابط و آدمها را فهمید. از اینکه ذهنم را درگیر میکند لذت میبرم.»
طراحی پل طبیعت را به واسطۀ همین پیچیدگی و منحنی و خمهایش ایرانی میدانند. ولی او این را بیشتر سرچشمه گرفته از ناخودآگاهش میداند؛ ناخودآگاهی که ایرانی است: « کسی به من گفت این پل ایرانی است و من به حرفش فکر کردم. حالا اگر شما میگویید زنانه است باید دربارۀ آن هم فکر کنم.»
زاها حدید، یکی از مشهورترین معماران امروز، جایی گفته بود که من فقط معمارم نه معمار زن. برای عراقیان هم این جمله دلپسندتر از این است که معماریاش را زنانه بداند: «در دانشگاه دخترها بیشترند. ولی در کار این عوض میشود. در کار هم، شریک مرد من بیشتر چهرۀ بیرونی کار است. من همیشه در بخش طراحی و در دفتر بودهام و در بخش روابط بین المللی با شرکتهای خارجی . شاید زنان دیگری باشند که جور دیگری کار کرده باشند اما من خودم تحمل خیلی رفتارها و کارها را ندارم. نمیتوانم بگویم خیلی کارهای مردانه کردهام». زاها حدید هم در مصاحبهای ابراز تعجب کرده بود که چرا زنان دانشجوی بااستعداد هیچگاه سفارشهای بزرگ نمیگیرند.
لیلا عراقیان ۳۱ ساله فکر میکند مردم طراحیاش را دوست دارند چون «پل فضاهایی از جنسهای مختلف دارد: گوشه کنارهایی برای حرف زدن، خندیدن، دویدن، قرار گذاشتن… گوشههایی که فضا را از یکنواختی در میآورد. کار تمیز ارائه شده و این هم محصول زحمت همکارانم بوده است. نو بودن این فضا در تهران هم باعث شد که مردم از آن استقبال کنند، هم منظرۀ خوبی دارد و هم فضایی جمعی است که مردم میتوانند بدون اینکه کاری به کار هم داشته باشند کنارهم باشند. ما در پیاده روها هم نگرانیم که موتور به ما نزند ولی پل طبیعت جای امن و آرامی است که میشود زندگی شهری را تماشا کرد … نگاهی از بالا به شهر و ماشینها که شاید به آدمها احساس قدرت هم بدهد.»
عراقیان از سوی برخی از همکاران معمارش متهم شده که با «سازه زمخت» منظر شهری را تخریب کرده اما خودش میگوید که این منظر پیش از این فقط مخصوص ماشینسوارها بوده و در همه شهر حق با ماشینهاست. حتی روی خط عابر پیاده این پیادهها هستند که باید مراقب باشند. عراقیان اما پلی طراحی کرده که به این شکل از رابطۀ بین پیاده و سواره پایان میدهد. این اما تنها بلندپروازی او برای تغییر محیط پیرامونش نیست.
در ۲۲ سالگی شرکت سازههای پارچهای را به همراه مهندس بهزادی تاسیس کرده؛ با سرمایهای حداقل: «خیلیها فکر میکنند امروز وضع ما عالی است ولی همین الان هم کلی طلب وصول نشده داریم.» تاسیس شرکت در ۲۲ سالگی و طراحی یکی از مهمترین پلهای تهران چند سال بعد از آن. از او میپرسم که بلندپرواز است؟ «نمیدانم. شاید آن موقع آنقدر بچه بودم که خیلی نمیدانستم قرار است چه اتفاقی بیفتد. من همیشه دنبال هیجان و رشدکردن هستم. ایدۀ شرکت هم برایم جالب بود و فکر کردم چرا که نه. فقط تشنۀ رشدکردن بودم. چون سرمایهای هم نداشتم، چیزی برای از دست دادن نداشتم. از پدرم یک میلیارد تومان پول قرض نکرده بودم که نگران از بین رفتنش باشم. دانشجو بودم و در کنارش این کار را هم شروع کردم. تنها هم نبودم. شاید اگر تنها بودم جایی رها میکردم ولی شریکم هم بود و او اصولاً آدم صبوری است.»
خانوادهای دارد که او را از لحاظ مالی و عاطفی حمایت میکرده است. به همین دلیل توانسته بیشتر در کارش ریسکپذیر باشد. «وقتهایی که زندگی خیلی با من راه نمیآمده، همیشه پدر و مادرم بودهاند که گفتهاند ما هستیم».
وقتی دربارۀ ازدواج از او میپرسم، تعجب میکند. انگار انتظار چنین سؤالی را ندارد. برایش توضیح میدهم که مجلۀ زنان دربارۀ تجارب زنانه مینویسد و بسیاری از زنان همسن و حتی کوچکتر از او تحت فشارند تا زودتر ازدواج کنند: «راستش تا به حال کسی را ندیدم که مطمئن باشم میتوانم بقیه عمرم را با او زندگی کنم. علاوه بر این در چهار سال گذشته بین ایران و کانادا در رفتوآمد بودهام و خیلی وقت نداشتم. معمولاً هم کسی نمیخواهد با کسی که تکلیفش معلوم نیست، وارد رابطه شود». شانه بالا میاندازد و میگوید: «اگر سر هم جمع بزنم شاید ۵۰ دفعه هم آشپزی نکرده باشم. اینها یعنی تمام وقتم صرف کار و تحصیل شده… شاید ده سال دیگر بگذرد و هنوز مجرد باشم و پشیمان شوم ولی واقعیت این است که تأثیری که این پل روی این همه آدم داشته، آدمهایی که حتی نمیشناسمشان، برایم خیلی حس ارزشمندی است. حتی اگر به قیمت از دست دادن بعضی چیزها باشد. گاهی فکر میکنم شاید همه نتوانند همه چیز داشته باشند. »
«جایی که ایستادی را دوست داری؟» با خنده میگوید: «وقتی اسوشیتدپرس به آدم زنگ بزند و بگویی برو حوصلهتان را ندارم، خوب است نه؟»
از او دربارۀ «نمیتوانم»هایش میپرسم. آخرین باری که یادش میآید به خودش گفته «دیگر نمیتوانم» موقع نوشتن تز فوق لیسانسش بوده است. راه حلش؟ «استاد راهنما را عوض کردم و همه چیز خیلی زود بهتر شد.» میگویم باز هم که خودت دست به کار شدی و شرایطت را عوض کردی! میخندد و میگوید: «من به خاطر پل دو سال از دانشگاه دور بودم و همه همدورهای هایم فارغالتحصیل شده بودند. احساس میکردم عقب ماندهام. با وجود اینکه پروژه به این بزرگی در تهران داشتم. اصلاً اعتماد بهنفس نداشتم». این بار من میخندم. میگوید: «بعضی جاها هست که اعتماد بهنفس ندارم.»
از اعتراف کوچکش لحظهای نگذشته که با لحنی جدی و مطمئن، از معماری امروز ایران انتقاد میکند و حتی از برنامه کلاهقرمزی هم ناراحت است که معمار را مهندس راه و ساختمان معرفی کرده: «همه مینالند که خانههایمان زشت شده ولی حاضرند کلی پول فلان سنگ را بدهند اما پول به معمار ندهند. میخواهند بیشترین متراژ ممکن را داشته باشند بدون اینکه به کیفیت آن توجه کنند. قیمت خانهها بر اساس محله و مصالح تعیین میشود نه بر اساس کیفیت فضا، نه به خاطر دنجی یا خوبی.»
وقتی دربارۀ وقت آزادش میپرسم، با شوخی میگوید که در اوقات فراغت ایمیلهای قدیمیاش را چک میکند. بعد جدیتر میگوید: «موسیقی خیلی دوست دارم. آهنگهایی به زبانهای مختلف را که دوست دارم برای خودم میخوانم. ترانههایشان را پیدا میکنم و هم کلمههای جدید یاد میگیرم و هم آواز میخوانم.»
کتابی که این روزها میخواند «شهرهای قابل پیادهروی» است؛ شهرهایی که در آن مردم بدون ماشین هم بتوانند زندگی کنند. از کتاب مثالِ زنی را میزند که در راه ماشینرویی با زحمت در آفتاب راه میرود پزشکی که این زن را میبیند با خود میگوید: «اگر این زن بیفتد و بمیرد، میگویند از آفتابزدگی مرد. نمیگویند از شهرسازی بد مرد». امیدواریاش برای تغییر تهران اما متوهمانه نیست: «طراحی تهران را قبل از انقلاب یک آمریکایی انجام داده و ارزشهای خاصی در این طراحی گنجانده. به همین خاطر تغییر دادن تهران کار یک شب و دو شب نیست.»
کمکم شب از راه میرسد و آسمان بر فراز کوههای البرز نارنجیتر میشود؛ جمعیت روی پل هم بیشتر. پلی که وقتی وارد آن میشوی انتهایش را نمیبینی. میپرسم زندگی خودش هم همینطور است؟ انتهایش معلوم نیست؟ سرش را تکان میدهد: «نه، همیشه هم نگران آیندهام و هم افسردۀ دیروز». تنها پیچیدگی و کشف زندگی است که برایش هیجان دارد:
«زندگی خارج از ایران را هم به همین خاطر دوست ندارم چون امسالت با سال پیش فرقی ندارد. امروزت با ۳۶۵ روز گذشته هم فرقی نمیکند. خارج از ایران احساس یکنواختی میکنم.»
همان شب به کانادا پرواز دارد. «مدتی بود که بینابین این دو کشور بودم. دیگر دارم میروم که جمع کنم».
«که بمانی؟»
«که برگردم.»
و رو به غروب دودزده تهران لبخند میزند.
زنان امروز، آزاده اکبری، پاییز ۱۳۹۴