معرفی کتاب: اتوبیوگرافی‌های زنان در ایران معاصر

Najmabadi, Afsaneh. (eds.) 1990, Women’s Autobiographies in Contemporary Iran, Cambridge, Massachusetts, Harvard University Press

 اتوبیوگرافی‌های زنان در ایران معاصر، کتابیست مختصر و مفید که چند نتیجه‌گیری کوتاه و کلی هم دارد. اول این که به واسطه فرهنگ حجاب، رازپوشی و مرزکشی بین اندرونی و بیرونی در ایران متداول است و همین مسئله نگذاشته ژانر ادبی اتوبیوگرافی یا زندگینامه خودنوشت خیلی پابگیرد. دوم این که زنان حق سخن‌راندن در عرصه عمومی نداشته‌اند چه برسد به رونمایی از خصوصی‌ترین بخش‌های زندگانیشان. سوم این که خاطرات تاج‌السلطنه تنها نمونه واقعی زندگی‌نامه خودنوشت در میان زنان ایرانی است.  شاید فروغ فرخزاد تنها زن دیگری باشد که به واسطه ویژگی‌های مدرن شخصیتش در اشعار خود اشارات مستقیمی به زندگی شخصی خودش دارد.

کتاب بیش از ۳۰ سال پیش نوشته شده و مسلما بسیاری از پیش‌فرض‌های آن زیروبر شده‌اند. درست همان موقع که در هاروارد این مقالات نوشته می‌شد زنان و مردانی که از زندان‌های مخوف دهه شصت جان سالم به در برده بودند، از مرزها می‌گذشتند تا در سکون غربت نسل پرباری از کتاب‌های خاطرات زندان را بنویسند. این کتاب‌ها بیش از هر چیز برای من به سبب تعداد زیاد نویسندگان زن بسیار جالبند (تقریبا همه خاطرات زنان زندانی را خوانده‌ام؛ غیر از چند تا که گیرم نیامد). علاوه بر این پس از پایان جنگ ایران و عراق، زنان جنگزده یا سرباز خاطرات خود را، هر چند آن‌ها که به مذاق آقایان جور می‌آمد، نوشتند و حتی گاهی در لیست پرفروش‌ها قرار گرفتند (من دا یعنی مادر وچندین کتاب از مجموعه روایت فتح را خوانده‌ام).

با وجود گذر زمان، این کتاب هنوز هم خواندنی ست. بزرگترین مسئله من با کتاب نبود هرگونه تحلیل سیاسی در مورد این ژانر ادبی، شرایط کلی نوشتن و سانسور در ایران و درهم‌تنیدگی تبعیض سیاسی و اجتماعی علیه زنان نویسنده است. در تمام طول کتاب هر چهار نویسنده اتوبیوگرافی را بیشتر به مثابه یک فرم فرهنگی قلمداد کرده‌اند و مدام با این گره کور مواجه شده‌اند که چرا علیرغم استقبال ایرانیان از دیگر ژانرهای ادبی غربی، کسی زندگینامه خودنوشت ننوشته است (چه زن و چه مرد).  سیاسی ندیدن موضوع باعث شده تا نویسندگان به طور کلی خاطرات زندانیان سیاسی را به عنوان نوعی زندگینامه نویسی نادیده بگیرند (البته غیر از اشاره به خاطرات مرضیه اسکویی توسط میلانی). از خاطرات زندان‌های رضاشاه از بزرگ علوي، پيشه وري، خليل ملكي، آوانسيان و انورخامه ای گرفته تا زمان محمدرضاشاه و همانطور که نوشتم بعدتر نوشته‌های نسل زندانیان جمهوری اسلامی. به طور کلی، کتاب گرچه در عنوان خودش از واژه کلی زنان استفاده کرده، اما غیر از تاج‌السطلنه، تمام توجه خود را به زنان ادیب معطوف کرده وسوال محوری خود را این قرار داده که چرا زنان نویسنده و شاعر، زندگی‌نامه ننوشته‌اند.

مقاله اول کتاب با عنوان صدا در حجاب از فرزانه میلانی به واسطه ارجاع‌های زبانی‌اش برایم جالب بود:

“خودبازنمایی زنان در قالب متن را نمی‌توان را از بازنمایی فرهنگی زنان جدا کرد. در فرهنگی که به وفور دیوار و حجاب دیده می‌شود، فرهنگی که زنان را مجبور می‌کند تنشان و صدایشان را بپوشانند، در جامعه‌ای که جدایی جنسیتی در آن حکمفرماست و دسترسی به دنیای زنانه و کلمات زنانه محدود است، به طور خلاصه، در جامعه‌ای که مفهوم آبرو بر اساس باکرگی زنان بنا شده -به مثابه غیرقابل دسترسی بودن زن-  زندگینامه خودنوشت با محوریت نمایش خود و توجه به خود نمی‌تواند شکوفا شود.” (ص. ۶)

“جدایی جنسیتی نه تنها رابطه بین زن و مرد را کم یا ناممکن می‌کند بلکه این رابطه را مناسک‌مند می‌کند. به زبان دیگر، آن‌چه درباره یک زن می‌توان گفت به طور کامل از آن چه باید پوشیده بماند جدا می‌شود.  به طور تاریخی، زندگی شخصی زنان تجربه‌ای اندرونی‌سازی شده است. زن یک راز است. به همین منوال، کلمه محرم به غیر از مفهومی که در روابط عاری از محدودیت‌های معمول رابطه زن-مرد دارد، معنی محرم راز هم می‌دهد. محرم مردی ست که نه تنها زن را بی‌حجاب می‌بیند بلکه رازهای او را نیز می‌تواند پیش خود نگه دارد. با همین منطق، فعل کشف کردن هم برای پرده‌پوشی از راز و هم برای برداشتن حجاب استفاده می‌شود”. (ص.۶)

میلانی اشاره‌ای درخشان هم به شخصیت خانم فتوحی در رمان سووشون دارد که در عصیان خود نه تنها حجاب از سر برمی‌دارد، بلکه شروع به نوشتن می‌کند. نوشته‌ای که پس از جنون فتوحی باید در صندوقی قفل شود و پنهان بماند. اینجای مقاله خیلی حیف بود که میلانی هیچ اشاره‌ای به پژوهش‌های ادبی فمینیستی غربی درباره نوشتن و دیوانگی نکرده است (تصویر جاودانه زن دیوانه در اتاق زیرشیروانی در رمان جین ایر).

 مقاله سوم کتاب به قلم هیلمن، به فروغ فرخزاد به عنوان زنی که مدرن زندگی کرد و نوشت، می‌پردازد. درباره فروغ زیاد نوشته شده و استفاده از صفت مدرن برای زندگی پرتلاطم و زیبای فروغ هم بسیار به جاست. من بیشتر اما از نقل قول کوتاه هیلمن از فرشته داوران درباره پروین اعتصامی لذت بردم:

“فرشته داوران توجه ما را به غیرشخصی‌بودن و بی‌خیالی شعر الوف پروین اعتصامی جلب می‌کند، که هیچ نشانه‌ای از تغییرات اجتماعی زمان خودش ندارد، هیچ اشاره‌ای به عشق رمانتیک نمی‌کند و هیچ اثری از جنسیت شاعر یا زنانگی در آن نیست […] اعتصامی شاعر موردعلاقه مردسالاریست… تمجید از شعر او نه به خاطر چیزهایی ست که می‌گوید، بلکه به خاطر آن‌چیزی ست که او نمی‌گوید”. (ص.۳۵)

مقاله نجم‌آبادی درباره تاج‌السلطنه جزو اولین نوشته‌های او حساب می‌شود و با همان وسواس تاریخی و تیزبینی نجم‌آبادی نوشته شده. اولین بار که کتاب زنان سبیلو و مردان بی‌ریش او را خواندم، ۲۸ ساله بودم و بیشتر از لذت عمیقی که از خواندن کتاب برده بودم، شوکه بودم که چطور نجم‌آبادی در ایران انقدر مهجور است. بر خلاف مردهای هم‌رده‌اش که از درودیوار رسانه‌های فارسی‌زبان می‌ریزند و برایشان هی تولد و دورهمی و شب نشینی و صبح‌خیزی می‌گیرند، و استاد استاد از گوشه دهنشان نمی‌افتد، نجم‌آبادی انگار مثل سوژه کتاب‌های خودش بیشتر درگیرِ جورِ دیگری از بودن است. توصیف او ازمخاطرات تاج‌السلطنه انگار زبان درد چندین نسل از زنان ایرانی ست:

” همانطور که ایده‌ تغییر و پیشرفت به جامعه ایرانی رسوخ می‌کرد، مردانی که خودشان و دیگران آن‌ها را مترقی می‌دانستند، دیگر نمی‌توانستند روابط سنتی زن و مرد را بپذیرند. دیگر نمی‌شد زنی بی‌سواد و محجبه همراه مردی متقی باشد. اما همراهِ مردی مترقی شدن شمشیری دولبه بود. برای این که زنی مترقی باشی، همانطور که مربی تاج‌السلطنه از او می‌خواست، آرزوی رهایی از بندهای اجتماعی در دل زن جوانه می‌زد، آرزوی کشف حجاب، آرزوی هم‌نشینی با مردان، آروزی سواددار شدن و بروز اعتقادات. اما همه این رهایی‌ها باید در هر قدم، درون مرزهای کنترل شده اجتماعی رخ می‌داد که زن‌ها تعیینش نمی‌کردند و مسئول تعیینشان همان مردهای مترقی بودند”. (ص. ۲۹-۳۰)

“زنان در ایران با پروژه‌ای متناقض روبرو بودند: رهایی از یک مجموعه محدودیت‌ها و قبول شادمانه مجموعه دیگری از بایدها و نبایدها که از بیرون تعیین تکلیف شده بود. اکثرا همین کار را کردند. آن‌ها که سرباززدند مطرود ماندند، مگر آن که توبه می‌کردند و برای بقیه درس عبرت می‌شدند. ” (ص. ۳۰)

“با وجود سطور حاکی از پشیمانی، تاج‌السلطنه دچار چالش داوری میان ارزش‌ها نشده بود و از اروپا هم کینه‌ای به دل نداشت. تنشی که در خاطرات او به چشم می‌خورد از جنس ارزش‌ها و عقاید نیست، بلکه در دوگانگی میل او برای شکل متفاوتی از زندگی فردی و اجتماعی زنان و ناتوانی‌اش، با توجه به تاثیر مضاعف موقعیتش به عنوان شاهزاده، در یافتن مسیری برای دستیابی به میلش است. برای رهایی از این تضاد او پیانو می‌نوازد، تار می‌زند، سوزن‌دوزی می‌کند، رمان می‌خواند، تئاتر می‌بیند، نقاشی می‌کند، حلقه‌ای از عشاق می‌سازد، افسرده می‌شود و دست به خودکشی می‌زند. حس عمیق بی‌حاصلی زندگی‌اش او را از یک مرهم بی‌نتیجه به دیگری پرتاب می‌کند. او در آرزوی روزی بود که زنان ایرانی از این شکل زندگی خلاص شوند، اما حس می‌کرد که هیچ کاری هم برای نزدیک کردن چنین روزی از دستش برنمی‌آید. او تنها می‌توانست منتظر چنین روزی باشد و خودش را به شادانه آن روز موعود قربانی کند”. (ص. ۳۰-۳۱)

پس نوشت: ترجمه‌ها همه از خودم است و گرچه دقت‌کرده‌ام اما مته هم به خشخاش نگذاشته‌ام.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *